مرد تنهای شب

ساخت وبلاگ

شیر آبی می یابد . این اولین قانون اطراق است . اطراف را خوب ور انداز می کند. پشت بوته ها کنار درخت تنومد زیر اندازش را پهن می کند و می نشیند . دکمه های پیرهنش را که باز می کند عرق گیر سفید لکه لکه اش خودش را نشان میدهد . هوا به قدری گرم است که دستمال یزدی دور گردن مرد که گاهی سر و صورت گندمگونش را هم با آن پاک می کند ، نم دار شده . از توی کوله اش بطری آبش را در می آورد و کنار سیگارهای دود نکرده اش می گذارد . ساعت نزدیک 2 است . از ماشین که پیاده می شوم ، چشمم به مرد می افتد، او هم مرا نگاه می کند . می روم سمت در ، کلید می اندازم اما بر می گردم باز هم به مرد نگاه می کنم . مامان چراغ میزند که بجنب. قفل در باز می شود و میروم پشت در تا ضامن های در را هم باز کنم ؛ هنوز نگاهم به سمت مرد است که حالا دیگر مرا نگاه نمی کند . شیشه ی آبش را برداشته و دارد چند قُلُپ آب می خورد . کنار می ایستم. ماشین وارد می شود و در را می بندم اما همچنان نگاهم به سمت مرد هست که سیگاری آتش زده .

توی خانه همش حواسم به سمت مرد می رود . ساعت 3 بابا از راه می رسد .با خواهش من میرود از مرد حال و احوال می کند . گویا غریب است و تازه از شهرستان رسیده و تا رسیدن فردا برای رفتن به بیمارستان آنجا نشسته .منتظرم قصه ی بابا ادامه پیدا کند اما بابا حرفی نمیزد . پیگیر می شوم که ای بابا خوب می پرسیدی چرا دارد می رود بیمارستان چرا نرفته نزدیک بیمارستان . اصلا کدام بیمارستان شاید کمکی بخواهد  و هزار جور سوال دیگر که بابا زل میزند بهم و انگار که می خواهد بگوید توقعم از فهمت بیشتر از این حرف های شتاب زده بود ، نگاهش را با خودش می برد . غذا می کشیم توی ظرف ، هندوانه می گذاریم و با مهدی می بریم  به آقای زیلو نشین می دهیم . من جلو نمی روم از همان عقب نگاهش می کنم . تشکر می کند و دوباره دست می برد به شیشه و آب می خورد و بعد به سمت نقطه ی نامعلومی در انتهای خیابان خیره می شود ...

پ.ن : در ما ریموت ندارد :)

پ.ن 2: دستگیر باشیم از هم . از هموطن .

+ نوشته شده در سه شنبه سی ام خرداد ۱۳۹۶ساعت 22:59 توسط یک من |
به تاریخ ۳۰ خرداد ۹۶...
ما را در سایت به تاریخ ۳۰ خرداد ۹۶ دنبال می کنید

برچسب : مرد,تنهای, نویسنده : yekman بازدید : 73 تاريخ : يکشنبه 29 مرداد 1396 ساعت: 16:30