ماجرای من و رومیزی و کت آقا جون

ساخت وبلاگ

قدیم قدیما یکی از علایقم کتابخونه یه طبقه ای بابا بزرگم بود که توش کتاب های خیلی قدیمی می گذاشت . میرفتم جلوش می نشستم و بعضیاشونو در میاوردم به امید اینکه وسطاش چیزهای عجیب پیدا کنم . شاید نقشه ی گنجی شاید یه دست نوشته ی خیلی قدیمی که از اجدادم خبر بده یا هر چیز عجیبی که نسل به نسل در فامیل گشته باشه و حالا به من برسه .

همیشه تو خونه ی خودمون یا مادر بزرگ هام می گشتم دنبال چیزهایی که به نظرم بزرگ تر ها قایمشون  می کردن و البته مامان بزرگم ازم شاکی بود که هیچی رو از دست این نمیشه قائم کرد خصوصا لواشک ها رو .در همه ی جستجوهای بچگیم دو تا چیز برام همیشه عجیب بود یکی صندوق آهنی آبی ای که تو انباری زیر پله ی خونه مادر بزرگم اینا بود و اصلا نتونستم بازش کنم یکی هم اون قرآن بزرگ خیلی قدیمی بابا بزرگم که توش با یه خط عجیب  چیزهایی نوشته بود که البته بعده ها که با سواد شدم و تونستم خط خرچنگ قورباغه بابابزرگم رو بخونم فهمیدم تاریخ تولد بچه ها و نوه ها بوده. البته صندوق آبی برای همیشه برام مجهول موند. 

سالهای نوجوونی رو به امید اینکه یکی یه روز تو فامیل بیاد یه شجره نامه خیلی بزرگ ازمون ارائه بده یا اینکه یه روز خاص مثلا روز عروسیم مادر بزرگم یا مامانم بیان یه گردنبند قدیمی رو بدن به منُ بگن که این مال فلان جدمونه و حالا تو حافظشی گذروندم . در بزرگسالی فهمیدم اینا تاثیر کارتون ها و فیلم های دوران بچگیم بوده اما به هر حال این رویا رو همیشه داشتم . 

چند روز پیش بود که داشتیم با مامانم راجع به ترمه ش صحبت می کردیم که اگه اون مرواریدا رو باز کنیم جاش روشون می مونه یا نه که یکهو مامانم برگشت گفت" می دونی خاله اون روز عیدی که اومد خونمون گفت این همون ترمه قدیمیست؟ منم گفتم نمیدونم خاله یکی از ترمه هامو خیلی قدیما دادم بیرون یادم نیست کدمشون خیلی قدیمی بود.  گفت نه این همونه ." و خلاصه مامانم برام گفت که ترمه قدیمیه جریانش چیه .

یه روز یکی که گویا از بزرگان خوبِ شهر بوده داشته تنهایی از کوچه ها عبور می کرده اما یکهو یه عده اووباش اجیر شده بهش حمله می کنند و می کشنش . بعد از اون میریزن خونش رو هم غارت می کنند و یکی از بچه هاش رو هم می کشند . همسر اون مرد با یه سری چیزهای ناچیز مونده پناه میبره منزل دامادش . مدت ها بعد سر عروسی یکی از دخترهاش از فرط نداری اما آبروداری پارچه کتی خوب همسرش رو برای دخترش ترمه می کنه و میده به دخترش. این می مونه در خانواده و در نهایت میرسه دست مامان من .

اون مرد تنهای شب پدربزرگ مادربزرگم بوده .

پ.ن : دنیایی دارم الان با این ترمه :)

+ نوشته شده در سه شنبه پنجم اردیبهشت ۱۳۹۶ساعت 19:10 توسط یک من |
به تاریخ ۳۰ خرداد ۹۶...
ما را در سایت به تاریخ ۳۰ خرداد ۹۶ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekman بازدید : 79 تاريخ : سه شنبه 30 خرداد 1396 ساعت: 8:01