چونان مادری که هم خوشحال است هم نگران

ساخت وبلاگ

دخترک سرش توی گوشی است و می خندد . این صحنه را که می بینم می خندم میرم جلو باهاش دست میدهم و چند تا تیکه می اندازم بهش که خودش هم نمی فهمد چه می گویم . میروم پی کارم . حالا آمده بود خداحافظی کند . امسال دارد می رود از مدرسه . خودش نمی داند که من می دانم . نگاهش می کنم . توی دلم قربان صدقه اش می روم . 5 سال است می شناسمش . 5 سال است ساعت های زیادی دیده ام اش . ترو خشکش نکردم اما بزرگ شدنش را دیدم ، شیطنت هایش را ، خنده هایش را ، درس نخواندن هایش را ، گریه هایش را ، بازی کردن هایش را ، غذا خوردنش را ، دوستانش را ، دغدغه هایش را ، حتی اخراج شدن یک روزه اش را  و حالا هم سال کنکورش است هم سال یک تغییر دیگر در زندگش اش. به رویش نمی آورم که می دانم نامزد کرده . باهاش شوخی می کنم و می خندیم . برایش عاقبت بخیری و انتخاب های درست و زندگی خوب و رضایت مند زیر نگاه لطف خدا آرزو می کنم با لبخند از هم جدا می شویم . دلم یک جوری می شود . انگار دخترم را دارم میدهم دست مردم و نگرانش هستم که نکند اشتباه کند ، نکند برایش مشکلی پیش بیاید ، از من فاصله گرفته ، دوست دارم داد بزنم فاطمه هر وقت مشکلی پیش آمد بهم بگو اما نمی گویم فقط داد میزنم بیا گاهی سری به ما بزن دیدنت باعث خوشحالیه . از دور چشمی می گوید دستی تکان می دهد و می رود .

به تاریخ ۳۰ خرداد ۹۶...
ما را در سایت به تاریخ ۳۰ خرداد ۹۶ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekman بازدید : 101 تاريخ : جمعه 12 بهمن 1397 ساعت: 23:22