دستم به قله قاف نمیرسد

ساخت وبلاگ
اولین مهمونی رو گذروندم و حرف ها و نگاه های پرسشگرانه و لبخند و سکوتم ...

ظاهرا آروم شدم اما دست خودم نیست کوچک ترین چیزی دنیامو میریزه بهم و من می مونم و یک دنیا اشک که جلوی خانوادم نمی تونم ابراز کنم و جمعشون می کنم تا جای مناسب رهاشون کنم . دلم اونقدر تنگه که حتی نوشتن حرف هام هم دیگه قادر نیست تنگیش رو بر طرف کنه . دوستام فحشم میدن که خاک بر سرت نکنیم چته تو به جهنم مرتیکه فلان فلان شده بزدل رو ! و کسی نمی دونه که من ، تــــو شدم و تــــو بارون ...

پ.ن غیرمرتبط: دیشب تولد دوستم بود و کلی دور هم خوشحال بودیم و یکیشون گفت بچه هــــا تیزر این رو دیدم قشنگ وضعیت ما 4 تاست . تیزر رو دیدیم جیغ جیغ کردیم و به کاراکترهای جایگزینمون خندیدیم . اما ته خنده هام فقط خدا و خودم می دونیم تلخه و من به این تلخی عادت کردم .

به تاریخ ۳۰ خرداد ۹۶...
ما را در سایت به تاریخ ۳۰ خرداد ۹۶ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekman بازدید : 109 تاريخ : جمعه 12 بهمن 1397 ساعت: 23:22