جانا مراد بخت و جوانی وصال توست *

ساخت وبلاگ

به نظرت تا تهش می کشم ؟ این توی سرم می چرخه و میام یه قدم عقب و به آینه خوب نگاه می کنم هنوز یه اثر انگشت اون گوشه هست دولا می شم و پاکش می کنم . " می تونم بابا سال های قبلم همینطوری بود ، گرم بود ، کار بود اما تونستم " باز میام عقب و آینه رو نگاه می کنم تمیز شده . خوشم میاد از آینه های بدون لکه از شیشه های تمیز ... میرم خاک دور مبلارم می گیرم . شیشه میزم تمیز می کنم . وایمیستم وسط خونه و همه جا رو که تمیز شده نگاه می کنم . جارو زدم ، طی کشیدم ، گرد گیری کردم ، جمع و جور کردم .خوشم میاد . فکر می کنم خستگی های این روزها رو خدا چقدر خوب و به موقع اومد که ببره . اومد که امید مردم برگرده ، اومد که یادمون بیاد هست و اینکه  امید رو خدا آزاد کرده نه خلق خدا . 

مامانم نیست ، ساعتم 7 هست . میرم با یه مصیبتی بر اساس حدسیاتم حلوا درست می کنم . خاک شیر می شورم . تخم مرغ ها رو آماده می کنم تا عسلی کنم . وسایل افطار و آماده می کنم از اونورم دارم صدای احسان و گوش میدم .

اذان که می گن مامانم با نون داغ میرسه . همه با هم میشینیم سر سفره و اولین روز ماه رمضون با این همه خوشی های ساده برگزار میشه .

پ.ن : خدا شاهده پدِرم در اومد تا حلوام حلوا شد .  :))

پ.ن 2:قابل توجه ح . ر که فکر می کنه شادی رو اون میاره! نخیر آقا شما با روان مردم بازی نکن نمی خواد به فکر شادی مردم باشی . در ضمن خرمشهر رو خدا آزاد کرد ...

*عنوان از هوشنگ ابتهاج

بعد نوشت : یه سلامی هم عرض کنم به مهندس . از اینورا ;)

+ نوشته شده در یکشنبه هفتم خرداد ۱۳۹۶ساعت 0:36 توسط یک من |
به تاریخ ۳۰ خرداد ۹۶...
ما را در سایت به تاریخ ۳۰ خرداد ۹۶ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekman بازدید : 77 تاريخ : سه شنبه 30 خرداد 1396 ساعت: 8:01